گاهی دلم فقط اغوش او را میخواهد
همراه با یک رقص
رقصی ارام و با طمانینه
رقصی که باد هم با ما همراه باشد
و بخواند ما را!
من تمام دنیایم را به ازای اغوشش میفروشم
و او میشود دنیای من
چون منی باتمام وجود در خواهش است
و چون اویی دور............. دور و دست نایافتنی
چون منی می دود با پای خیال
تا به چون اویی برسد
اوی من به گمان هر دخترکی اوی همان دخترک است
گاهی با تمام عظمتش از قاب خیال بیرون میکشمش
و با تمام وجودم لمسش میکنم
و می رقصم با رویایش
قلب من با من نیست ولی
با او همراه است خیالم اسوده
و تمام حواسم به او جمع است
نکند پس بزند قلب بیتابم را
نکند از قاب خیالم برود او بیرون
نکند قلب مرا در گذر کوچه ای مانده به کوچه خوشبخت
بگذارد
برود
کاش از ان کوچه نگذرد
و قلب مرا
همه شوق مرا
با همه وسعت خویش پس نزند
کاش کوچه خوشبخت همان کوچه باشد
همان کوچه که در ازدحامش خیالم را می بلعد
اوی من میگذرد
دخترکان از پرچین ها به او می نگرند
و مرا دخترکی ساده خیال می پندارند
و من اکنون اینجا
پشت بیشه ی دور ز خیال
می نگرم به رفتنش
رفتنی بی بازگشت
خیال من رفت و ولی ددل من بر جا ماند
دل دیوانه من اما باز شوق را در خود جا داد
قلب من ساکت شد
اوی من بر اسب نشست
راه رفته را با اسب باز گشت
چشم من در بهت است
قلب هر دخترکی باز به تمنای والش برخاست
خواب زمستانی را به بهایی ناچیز به عروسی زیبا داد
اوی باز به هر سو سرک نکشید
چشم خود را باز رو به هر دختر بست
این بار دور از دنیای خیال!
قلب من بازهم یخ خود را باز پس داد
چشم هایم را بستم
دست حلقه شده دور کمرم مرا از جا کند
قلب من میلرزید .......
چشم باز کردم
کوچه ی خوشبخت در پیش است